روزانه طور

خب امروز میخوام از نهمین روز عید حرف بزنم. یه کلمه حتی درس نخوندم. گیله مردم هنوز نصفه اس. چشم هایش هم. سریال هام با انرژی بهتری جلو مییره. امسال برای یه بارم که شده دارم درست و حسابی نقی میبینم. بهتاش رو دوست. اصن چه بهتر که بهبود رفت از پایتخت.
میام سرکار. بیمه میزنم. شیرینی میخورم. میخوابم و روز از نو.
داری فراموشم میشی. تغییرات هورمونی هم دیگه تو رو یادم نمیاره. و چقدر خوب. احساسات من شده شبیه اون گیاه هایی که تو قسمت اول هری پاتر پیچیده بودن به دست و پای هری و دوستاش. بعد که دیگه از خودشون مقاومت نشون ندادن گیاهه ولشون کرد. هرچی بیشتر تقلا کنم بیشتر منو تو خودش میکشه احساساتم. و هرچقد بیخیالی طی کنم برعکس.
تازه از امشب قراره تور مهمونیامون شروع شه. امشب خونه عمو، فردا خونه خودمون، پس فردا خونه عمه اینا.
زن پسر عمم دیشب 2 بار از بدی حال رفت دکتر. دوبار سرم زد. دیگه همه ایمان آوردن که حامله اس.
به احتمال بالای 60 درصد خار شوورشم حامله است. خارشوعر بزرگشم یه بچه کوچیک داره که اکیپشون عجیب تکمیل میشه.
بابا میگه اردیبهشت میریم نمایشگاه کتاب. باید بگردم دنبال کتابای پدر مادر دار. وات لیلی ریدز تودی رو باید بگردم پیدا کنم.بین کتابای رایمونم چیزای خوب پیدا میشن. از پری و الهه و فائز هم میتونم کمک بگیرم. اصلا شاید یه سربرگ اضافه کردم به اسم کتآب یعنی زندگی. چقدر راهنمایی بودم این جمله رو دوست داشتم.
برای تابستونم قول جنوب و چابهار و داد بابا. احتمالا سوشی بریم تلاجی سرخ شده برگردیم. البته اگه فاطمه خانوم حامله نباشه.
چه همه حامله ان عاقا. چه وضعیه.
امشب چی بپوشم؟ همون تونیکای نخی یا اون تونیک کلفت تر ها رو؟
ولی مانتو سبزمو میپوشم که باهاش لی بپوشم.
مامان میگه لباسات کامله دیگه نخر. اما من دلم یه شلوار پیشبندی میخواد. فک کن با اون مانتو مشکیه چه چیزی بشه. اما حیف که بعدش بابا نه فقط از خونه بیرونم میکنه که از ارث هم محروم میشم.
هیپ هاپمو چیکار کنم؟ کاش قبول کنن. واقعا دلم میخواد با پری برم.
اگه بتونم شکمم رو آب کنم فک کنم وزنم به 0.9 کاهش پیدا منه.
برم لاکمو پاک کنم. یه رنگ دیگه بزنم. خسته شدم ازش. هرچند که به دستم میاد.
~~~
دهم عید.
بعد یک سال فک کنم تا ۲ خوابیدم. چه خوابی. خدا قسمت آرزومندا کنه. گرم و تو سکوت.
مهمون داریم امشب دوش نگرفتم. اتاقمم مامان مرتب کرده. خلاصه به طرز ابلهانه ای زندگی جریان داره. 
چه جای خوبیه وبلاگ لیلی. فقط دشمن جیبه. اونم منی که حاضرم از خوردنم بزنم و از خوندنم نه.
چقد تنبل شدم این اواخر: 
چشم هایش
ربکا
گیله مرد
1984
دنیای سوفی
همه اشون نصفه اس. به کجا دارم میرم من؟
حالا درسای دانشگاه بمونن.
امشب چی بپوشم؟
هی هر روز سخت تر از دیروز.
والا.
۰ لایک :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان