از سری دشواری های کتاب خوان ایرانی.
۴۰۰و خورده ای صفحه که کاملا به سبک نوشته های انگلیسیه ترجمش. و پر از سانسور.
یجوری که گشتم نسخه پی دی اف زبان اصلیشو پیدا کردم، هرجا نمیفهمم چند خط از اون میخونم مفهوم شه.
+ بعد باز میگن سرانه مطالعه پایینه.
آخ امان از تو.
امشب فقط میخوام از تو بنویسم.
برات پیام دادم. تو مثل همیشه مهربون جوابمو دادی. آخ که چقدر خوشحال بودم. شبیه دختر بچه های ۵ ساله. از خوشی به شکم خوابیدم و پاهامو شبیه اون عروسک آواز خونی ک هیچوقت نداشتم تکون میدادم. تو مدت هاست با قلبم عجین شدی. چقدر قشنگه اینجوری دوست داشتن کسی. پنهونی. بدون اینکه کسی بدونه. و حتی بدون اینکه خودت بدونی. من آدم پرحرفیم. پر ذوق. از اونا ک خیلیم غرغرو هستن. از اونا ک آلو تو دهنشون خیس نمیخوره. نمیتونن ذوقو تو دلشون نگه دارن. من ذوقامو پیش رفیقم خالی میکردم. تنها آدمی ک روی کره زمین جز خودم میدونست عاشقتم البته تا دیروز. امشب یه ثانیه بعد از تموم شدن چتم باهات رفتم پی ویش. طبق معمول عکسای چتامونو فرستادم براش. باذوق نوشتم دلم میخواد بپرم بغلتو ببوسمت. آخ ک واقعا دلم همینو میخواس. از ته ته ته دلم هم. ولی گفت حال خوندن نداره. همه ذوقم پرید. همه ی همش. تنها کسی بود ک ازت باهاش حرف میزدم. فکر میکردم شادیم شادش میکنه اما نکرد. یه چندتایی شکلک خستگی و بی حوصلگی فرستاد. فقط گفتم باشه. من از همه دنیا فقط اونو داشتم ک ازت بگم براش. غمم گرفت. باید ازش بپرسم چشه؟ میدونم حالش چرا مساعد نیست. اما بازم باید بپرسم و بدونه ک نگرانشم و دوسش دارم.
شرمنده. امشب قرار بود فقط از تو حرف بزنم. اما نشد.
منو میبخشی؛ مگه نه؟