تازه بی نایک و بازی های مقدماتی

باختیم؟ بله.
اما انقدر سبک بازی متفاوت بود با اون چیزی که توفع داشتیم. و تا این اندازه دفاعمون تو دنیا رو زبونا افتاد. که خودش عملا یه پیروزی واسه تاریخ فوتبال ایرانه.
۱ لایک :)

وی تا قسمتی بیبی فیس بود.

اینکه از تویی که داری دامنه های 22 سالگی رو به سمت قله میری میپرسن مدرستو تموم کردی؟، خوبه یا بد؟

+البته اینکه فاصله خروجش از پتو و آماده بودنش کمتر از 10 دقیقه است در این مسئله بی تاثیر نیست.
۲ لایک :)

رینی بات نایس

یو نو آی ثینک وی آر استیل فمیلی
۰ لایک :)

خسته دردناک بی حوصله

و کوثر دختری بود که بعد از ۱۲ ساعت کار و درس بالاخره آخیش گویان پاهای دردناکش را از آن کفش لعنتی خارج کرد.
۱ لایک :)

این قسمت هم کلاسی مودب.

اگه یه وقتی میبینی دختر مردم ک همکلاسیتم هست و میشناسیش تو محیط دانشگاه بهت سلام نمیکنه، جا اینکه یه جوری بلند بهش بگی بیشعور که طرف بشنوه برو جلو بهش سلام کن شاید اصلا نشناسدت طرف.

والا.


+جالب تر اینکه هنوزم نمیشناسمش نه به اسم نه به قیافه!

۰ لایک :)

دوشنبه همین هفته که گذشت.

از دوشنبه ک صفری گفت بنویسین که نوشتنتون قوی شه، تلاش کردم بنویسم. یا تو دفتر، یا تو گوشی، یا برا مصی. اما دیگه حس میکنم درستش اینه وقتی وب داری تو خونه خودت بنویسی. نه واسه در و همسایه و عاریتی.

1. زندگی غیر دانشگاهی من خلاصه میشه تو خوردن، خوابیدن و کار کردن. اتفاق مهیجش دیدن چار تا سریال کره ایه و یه برنامه وی گات مرید. پس اغلب نوشته های من حول محور دانشگاه و آدماشه.

2. دوشنبه 8 صبح کلاس داشتم با صفری، ادبیاتِ ما، فارسیِ اینا. استرس دارم تو کلاسش. هم کلاسیام هر کدوم از یه رشته ان یکی مهندسی پزشکیه، یکی روانشناسی، یکیم مث من حقوق. ورودی هامونم فرق میکنه و منی ک بابت همه چیزی ک نمیشناسم و بهش عادت نکردم استرس دارم، تحمل کلاسش سخت میشه برام. و سخت تره وقتی صندلی هاش نه پشتی مناسب داره و نه نشیمنگاه درست و درمون. شانسی ک آوردم پری هست تو این کلاس. وگرنه کوثرِ دانشجو دیگه نمیتونه مث کوثرِ دبیرستانی رفیق پیدا کنه.

3. کلاسای اندیشه و جامعه شناسی تشکیل نشد و من بخاطر همین تشکیل نشدنش یه رفیق پیدا کردم. الهه. متولد 29 اسفند 77. ته تغاری ترینِ خدا. قشنگ دو سال ازش بزرگترم. زبان تدریس میکنه. به قول کره ای ها استایل منه. هر چند ک سریال کره ای نمیبینه. آشنا و اینا زیاد داره تو بخش اداری. قشنگ نیم ساعته رفتیم کارت کتابخونه گرفتم. اونم کاراشو ک نصفه مونده بود تموم کرد. همینش ک کتاب میخونه خیلی عالیه. 

4. مقدمه هم برای اولین بار نسبتا جذاب شده بود. هرچند که همه خوابیده بودن. قشنگ همه حرفای باقری رو جزوه نوشتم. یه جور ک اصن تو کف جزوم بودن دوستان. 

5. تو همون کلاس باقری شناسایی شدم. سه تا پسری ک پشتمون نشسته بودن موقع حضور و غیاب گفتن عهه این کوثره. البته فامیلیمو گفتن. من مسائل امنیتی رو اینجا لحاظ کردم. حتما از گروه میشناسن منو. چون عکس نداشتم شناسایی نشده بودم. متاسفانه نتونستم شناساییشون کنم.

6. با فرض به امید خدا محال، اگه کسی جایی، جوری منو تو این خونه شناسایی کرد بیاد بگه. تا برم یه جای دیگه و با امنیت خاطر بنویسم.

7. این الهه ای ک گفتم آدمارم میشناسه گویا. کاشف به عمل اومده #لشگری سال بالایی ماست. و یه جورایی سونبه به حساب میاد.

8. عاقا تو این گروه 20 و خورده ای نفرَمون با خودم 3 نفریم ک بلدیم هانگئول بخونیم. یه پسره هم هس هی چرت و پرت چینی مینویسه. غزال گشته و گویا معنی هم میده کلماتش. حالا اینکه این شانسی بوده یا واقعا بلده رو دیگه خدا میدونه. خلاصه ک کلی خوشمان آمد این همه کره فن داره تو کلاسمون.

9. چیز خاص دیگه ای به خاطرم نمیرسه.
۰ لایک :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان