اینجا که سگ پر نمیزنه بذا بگم.
پرسیده بودی از وقتایی که دلتنگیم و تنها.
خب بستگی داره این دلگیری چقدی باشه. اگه ماکسیممش رو حساب کنیم. میام تو اتاقم در و میبندم و آهنگ میذارم غمگین. بعد شافلشو روشن میکنم. شکر خدا پلیرم انقد شعور داره که بفهمه باید غمگینا رو پلی کنه. گریه میکنم. با خودم حرف میزنم. از نگاه شخص سوم به قضیه نگاه میکنم. و بعد کم کم آهنگا به جاهای شاد میرسن. اونوقته میگم گور بابای دنیا. تا حالا گذشته از این به بعدشم میگذره.
اگه دردم تو باشی، اغلب برا مصی پیام میدم. من اینور زار میزنم اون اون ور دلداری میده. بعد به این نتیجه میرسم که گور بابات. نصف جمعیت دنیا مردن. تو نشدی یکی دیگه. و اینکه من عاشقت نیستم و فقط برات احترام قائلم. اصن همه این زار زدنا رو به تغییرات هورمونی نسبت میدم. تهش باز یه گور بابای دنیای دیگه هم میگم. و به این فکر میکنم که زندگی رو هرجور بگیری همون جور میگذره.