خطر دریافت امواج منفی
خب کوثر خانوم آینده جونم برات بگه این روزا همه چیز به طرز مزخرفی غیر ممکن به نظر میرسن.
تفریحاتی که کوثر فعلی دوست داره، کره، هیپ هاپ، سفر به کل ایران، یا حداقل در اومدن از این حبس خانگی.
تو خونه موندنو دوس ندارم. دفتر رفتن رو ایضا، وقت گذروندن با رفیقامو هم.
یک جور گوشه نشینی که هیچ ربطی به بالا پایینی هورمون ها نداره. یجور ابلهانه ای اوضاع بده. که حتی خودمم نمیتونم حال خودمو درک کنم و بگم به درک واسه فلان موضوعه. یا گذراست.
زندگی باتلاق شده. درجا میزنم. تلاشمو میکنم اما هیچی عوض نمیشه. فکری که ۵۰ سالشه مگه ۵ روزه عوض میشه.
دلم یه موجود میخواد فارغ از جنسیتش، انسان بودنش اصن، بیاد ازم بپرسه چته؟
یکی که بتونم سفره دلمو براش وا کنم. و بعد سبک شم.
اتاق جدیدم آینه نداره. و وقتی آینه نباشه انگار گم کرده دارم. شاید خیلیا سر و تیپشونو توش مرتب کنن و لاکچری تراش عکس بگیرن باهاش. من به آدم توی آینه نگاه میکردم و حرف میزدم براش. قصه میگفتم. رمان ها رو خلاصه میکردم براش. از فیلمای مورد علاقه ام میگفتم. هر از گاهی اینگلیسی حرف میزدم باهاش.
اتاقمو، نظم تو اون بی نظمیو هفته ای یه بار بلکم بیشتر بهم میریزه و به خیال خودش مرتب کرده. من مجبورم ۱۰ بار دور خودم بگردم تا یه کتاب یا دفتر یا حتی خودکار پیدا کنم.
نه خواهش نه دعوا نه حرف زدن نه داد زدن و نه هیچ کوفت دیگه ای نبوده که امتحان کرده باشم و جواب داده باشه.
تو این خونه هیچ کاشی یی سنگی سرامیکی موکتی فرشی چیزی نیست که مال من باشه لااقل مسئولیتش با من باشه.
جسمم دو روزه اغلب خوابیده یا درازکش بوده و رو به راهه. اما روحم امان ازش. خسته است، بی حال، دنبال یه راه فرار.
تفریحاتی که کوثر فعلی دوست داره، کره، هیپ هاپ، سفر به کل ایران، یا حداقل در اومدن از این حبس خانگی.
تو خونه موندنو دوس ندارم. دفتر رفتن رو ایضا، وقت گذروندن با رفیقامو هم.
یک جور گوشه نشینی که هیچ ربطی به بالا پایینی هورمون ها نداره. یجور ابلهانه ای اوضاع بده. که حتی خودمم نمیتونم حال خودمو درک کنم و بگم به درک واسه فلان موضوعه. یا گذراست.
زندگی باتلاق شده. درجا میزنم. تلاشمو میکنم اما هیچی عوض نمیشه. فکری که ۵۰ سالشه مگه ۵ روزه عوض میشه.
دلم یه موجود میخواد فارغ از جنسیتش، انسان بودنش اصن، بیاد ازم بپرسه چته؟
یکی که بتونم سفره دلمو براش وا کنم. و بعد سبک شم.
اتاق جدیدم آینه نداره. و وقتی آینه نباشه انگار گم کرده دارم. شاید خیلیا سر و تیپشونو توش مرتب کنن و لاکچری تراش عکس بگیرن باهاش. من به آدم توی آینه نگاه میکردم و حرف میزدم براش. قصه میگفتم. رمان ها رو خلاصه میکردم براش. از فیلمای مورد علاقه ام میگفتم. هر از گاهی اینگلیسی حرف میزدم باهاش.
اتاقمو، نظم تو اون بی نظمیو هفته ای یه بار بلکم بیشتر بهم میریزه و به خیال خودش مرتب کرده. من مجبورم ۱۰ بار دور خودم بگردم تا یه کتاب یا دفتر یا حتی خودکار پیدا کنم.
نه خواهش نه دعوا نه حرف زدن نه داد زدن و نه هیچ کوفت دیگه ای نبوده که امتحان کرده باشم و جواب داده باشه.
تو این خونه هیچ کاشی یی سنگی سرامیکی موکتی فرشی چیزی نیست که مال من باشه لااقل مسئولیتش با من باشه.
جسمم دو روزه اغلب خوابیده یا درازکش بوده و رو به راهه. اما روحم امان ازش. خسته است، بی حال، دنبال یه راه فرار.