دخترکی هستم در آستانه ۲۱ سالگی
اول. ۵۷ دیقه از ۲۱ ساله شدنم میگذره. تو گروه خانوادگی همه یه روز قبل تر تولدمو تبریک گفتن. منم به روی خودم نیوووردم. همینقد که تبریک گفتن ینی یادم بودن یا اگه نبودن بهم اهمیت دادن، خوشحال کنندس.
دوم. پری رو دیدم امروز بعد مدت ها دلم تنگ شده بود براش.
سوم. فک کنم یه بلاهایی داره سرم میاد. هرچند میدونم تب تندیه که زود عرق میکنه. اما استاد باحالیه، جوون و ابرو گرفته. رتبه ۱ دکترا. وکیل، شیک، طنز. هرچند معلومه کشته مرده زیاد داره. خیلی خوب درس میده جدا از وجود خودش. اما ۷۰درصد حرفاشو میشه گرفت ۳۰ تای دیگه تو رو به هپروت میبره قیافش، ادا هاش، لبخند یه وریش، اون جلیقه لنتیش. خلاصه که کوفت زن آیندش شه.
چهارم. رفتم کتابخونه. اون استادی که مسئولشه بود. ازش در مورد چشمهایش علوی پرسیدم. گویا بردن با خودشون بوده برگردوندن با خدا. و گفت خودش داره و برام میاره. از انواع عشق* حرف زد. بعد گیله مرد رو دستم دید. گفت یکم از اینا بخونم بعد برم سراغ هدایت. متاسفانه یادم رفت فامیلیشو بپرسم. اما فهمیدم استاد ادبیاته. وچه حیف که من باهاش کلاس نداشتم.
پنجم. یکی دو روز پیش روز وکیل بود. مبارک وکلا و وکلای پس از این.
ششم. چهارمین قدم در جهت بزرگ شدن: امروز با پری دوتایی اومدیم. ۳ تومنم رفت. این ماه شپش ته جیبم ملق میزنه. باز خوبه تولد الهه میوفته واسه اونور عید هرچند که ۲۹عه.
هفتم. با بابا راجع به کلاس هیپ هاپ حرف زدم فقطم گفتم ورزش پرتحرک. جرئت داری بگو کلاس رقص. همینجوریشم میگه دوره سه روز در هفته اس. فلانه بیساره. تا ببینیم چی میشه.
هشتم. چشمام درد میکنه این چند روزه. واسه منی که پی دی اف خون قهاری بودم درد بزرگیه. دیدن که نهایت با یه عینک یا لنز حل میشه
نهم. چه دل پری داشتم من.
* انواع عشق: مجاز همون عشق زن و مرده
ممنوعه داریم مث محارم
پدرزنی هم هست مث زلیخا و یوسف
عرفانی که به حق برمیگرده
یه نوع دیگه هم هس به نام ازراعی املاشو دقیق نمیدونم. موضوعشم یادم نیست.
دوم. پری رو دیدم امروز بعد مدت ها دلم تنگ شده بود براش.
سوم. فک کنم یه بلاهایی داره سرم میاد. هرچند میدونم تب تندیه که زود عرق میکنه. اما استاد باحالیه، جوون و ابرو گرفته. رتبه ۱ دکترا. وکیل، شیک، طنز. هرچند معلومه کشته مرده زیاد داره. خیلی خوب درس میده جدا از وجود خودش. اما ۷۰درصد حرفاشو میشه گرفت ۳۰ تای دیگه تو رو به هپروت میبره قیافش، ادا هاش، لبخند یه وریش، اون جلیقه لنتیش. خلاصه که کوفت زن آیندش شه.
چهارم. رفتم کتابخونه. اون استادی که مسئولشه بود. ازش در مورد چشمهایش علوی پرسیدم. گویا بردن با خودشون بوده برگردوندن با خدا. و گفت خودش داره و برام میاره. از انواع عشق* حرف زد. بعد گیله مرد رو دستم دید. گفت یکم از اینا بخونم بعد برم سراغ هدایت. متاسفانه یادم رفت فامیلیشو بپرسم. اما فهمیدم استاد ادبیاته. وچه حیف که من باهاش کلاس نداشتم.
پنجم. یکی دو روز پیش روز وکیل بود. مبارک وکلا و وکلای پس از این.
ششم. چهارمین قدم در جهت بزرگ شدن: امروز با پری دوتایی اومدیم. ۳ تومنم رفت. این ماه شپش ته جیبم ملق میزنه. باز خوبه تولد الهه میوفته واسه اونور عید هرچند که ۲۹عه.
هفتم. با بابا راجع به کلاس هیپ هاپ حرف زدم فقطم گفتم ورزش پرتحرک. جرئت داری بگو کلاس رقص. همینجوریشم میگه دوره سه روز در هفته اس. فلانه بیساره. تا ببینیم چی میشه.
هشتم. چشمام درد میکنه این چند روزه. واسه منی که پی دی اف خون قهاری بودم درد بزرگیه. دیدن که نهایت با یه عینک یا لنز حل میشه
نهم. چه دل پری داشتم من.
* انواع عشق: مجاز همون عشق زن و مرده
ممنوعه داریم مث محارم
پدرزنی هم هست مث زلیخا و یوسف
عرفانی که به حق برمیگرده
یه نوع دیگه هم هس به نام ازراعی املاشو دقیق نمیدونم. موضوعشم یادم نیست.