توجه کرد، کرد؛ نکرد به درک.
دخترای گرامی اوپا قحطه تو کره به دونگ سنگ ها رحم نمیکنین؟
اول که سونگ سونگ کاپل. حالا هم ته یانگ و هیورین.
و او یکی از اساتید رشته روانشناسی بود.
#حال خوب.
نشسته بودیم تو سالن انتظار آزمایشگاه
+واقعا عصبانی تر از این حرفا بود که خودم اینو بهش بگم.
تو چشمام هم...
نوشتنم وقتی میاد ک دسترسی به گوشی ندارم.
زیر دوش، توی دسشویی، حدفاصل بین پوشیدن آستینای مانتوم.
و این حرفا یا پس و پیش پست میشن. یا خورده میشن و هیچ.
اومده بود دانشگاه من ولی برای دیدن ۲ نفر دیگه.
نه صمیمیتی تو صداش بود نه برقی تو چشاش. ولی قشنگ تر از همیشه میخندید و دورچشاش ستاره بارون بود.
هیچ شبیه خودش نبود. همون خودی ک وقتی گوشی نو و کمتر از ۲ماه کارکردش از دستش می افتاد و ۲طبقه سقوط می کرد به من زنگ می زد و با صدای پر بغضش ازم میخواست که باهاش حرف بزنم تا آروم شه.
درست از لحظه تولدش میشناسمش. قل نداشتم بود. صدامون میکردن کوچی بلبل و گته بلبل.
تو اون لحظه که از دور میومدم و با رفیقاش به من نگاه کردن و خندیدن فهمیدم که فاتحه این رفاقت خیلی وقته خونده شده. من فقط یک طرفه ادامه اش میدادم.
تو این ۲۰سال ناکامل دوست های زیادیو از دست دادم. این یکی از دردناک تریناش بود.
ور بپری حتی.
من خیلی کلّم با درسای حفظ کردنی نمیگیره.
من دلم دانشگاه بهتری میخواد.
رشته بهتر تر.
و من افتخار میکنم به بیانی بودنم.
اولین روزی که اومدم بیان قیافه پنلم منو میترسوند. به شدت از بلاگفایی ک سالها خونم بود شلوغ تر بود. اوایل به مذاقم خوش نمی یومد. شکلک نداشت. تا 10 تا پست بیشتر نمیشد تو یه روز نوشت. محدودیت انتخاب موضوع وجود داشت. به هر صورت موندم و موندگارشدم. چند تایی وبلاگ عوض کردم. و در نهایت اینجا مینویسم. اینا رو گفتم که یه مقدمه ای باشه واسه داستانی که میخوام بگم. ینی اتفاقی که برام افتاد. حدودا 2 هفته پیش اتفاقی از پنلم تو کروم خارج شدم. و هر کاری کردم نتونستم وارد شم. تا دیروز که برای بیان ایمیل فرستادم. علاوه بر اینکه جوابم رو به موقع دادن. حتی تماس هم گرفتن و تلفنی مشکلم رو پرسیدن. در نهایت مشخص شد که مشکل از مرورگرمه.
فکر کن من غریبه حالم اینه اونی ک تو عاشقشی تو آسمون چندمه؟
آخ امان از تو.
امشب فقط میخوام از تو بنویسم.
برات پیام دادم. تو مثل همیشه مهربون جوابمو دادی. آخ که چقدر خوشحال بودم. شبیه دختر بچه های ۵ ساله. از خوشی به شکم خوابیدم و پاهامو شبیه اون عروسک آواز خونی ک هیچوقت نداشتم تکون میدادم. تو مدت هاست با قلبم عجین شدی. چقدر قشنگه اینجوری دوست داشتن کسی. پنهونی. بدون اینکه کسی بدونه. و حتی بدون اینکه خودت بدونی. من آدم پرحرفیم. پر ذوق. از اونا ک خیلیم غرغرو هستن. از اونا ک آلو تو دهنشون خیس نمیخوره. نمیتونن ذوقو تو دلشون نگه دارن. من ذوقامو پیش رفیقم خالی میکردم. تنها آدمی ک روی کره زمین جز خودم میدونست عاشقتم البته تا دیروز. امشب یه ثانیه بعد از تموم شدن چتم باهات رفتم پی ویش. طبق معمول عکسای چتامونو فرستادم براش. باذوق نوشتم دلم میخواد بپرم بغلتو ببوسمت. آخ ک واقعا دلم همینو میخواس. از ته ته ته دلم هم. ولی گفت حال خوندن نداره. همه ذوقم پرید. همه ی همش. تنها کسی بود ک ازت باهاش حرف میزدم. فکر میکردم شادیم شادش میکنه اما نکرد. یه چندتایی شکلک خستگی و بی حوصلگی فرستاد. فقط گفتم باشه. من از همه دنیا فقط اونو داشتم ک ازت بگم براش. غمم گرفت. باید ازش بپرسم چشه؟ میدونم حالش چرا مساعد نیست. اما بازم باید بپرسم و بدونه ک نگرانشم و دوسش دارم.
شرمنده. امشب قرار بود فقط از تو حرف بزنم. اما نشد.
منو میبخشی؛ مگه نه؟