مطی در شهربازی به همراه سایر همکلاسی ها
- آجی انقد ترسناک بود من گفتم امشب میمیرم. زینب گف منم میام سر قبرت گل میکارم.
+ بیخود کرده زینب. به زینب چه ربطی داره. بی تربیت. ما میخوایم سنگ قبر بذاریم برات. مگه مسیحی هستیم گل بکاریم رو قبر؟ برو همینجور بش بگو تو کار اموات ما دخالت نکنه
- مرسی واقعا.
تو این شرایط چه اهمیتی داره جدن که دو سال ازش بزرگترم؟
هر کجای این دنیای مجازی که میشد نوشتم جز وبلاگ جانم. حیف خونه ام نیست بی خبر باشه؟
دیروز داشتم به حدیث غر میزدم که هی وای چقد کیفم سنگینه و من خسته ام و کلاسم دو طبقه پایین تره و من اینجا چیکار میکنم و همزمان در کلاس رو باز می کردم که یهو دیدم در به یه چیزی خورد و صدای خنده بلند شد. سرمو آوردم بالا از اون پنجره در* دیدم قیافه آقای جفنگ گوی همکلاسی پوستر طور چسبیده به شیشه. دوستاشم با بلند ترین صدای ممکن میخندن. از ترسم دو قدم رفتم عقب. بعد شبیه جوجه اردکایی که دنبال مامانشون راه میوفتم دنبال حدیث رفتم بیرون و همزمان با سر پایین گفتم ببخشید و از جلوش رد شدم. بعد چند قدم که ازشون دور شدیم زدم زیر خنده. یجوری که حتی تو کلاس بعدی وقتی استاد درس میداد با یاد قیافه اش خندم میگرفت. دو روزه از ترس جلوش آفتابی نمیشم.
* این در ها تو جایی تقریبا وسط رو به بالاشون یه مستطیل 5X10 تعبیه شده که شیشه داره. یجورایی میشه پنجره ی در.
دختری به نام کوثر قاب گوشی اش را رنگ میکند.
اگه درست و حسابی بخوام بگم اینجوری میشه که:
از ۹۴ تا حالا این قابو دارم. پوست پوست شده. واسه اچ تی سی ها قاب پیدا نمیشه دور و بر ما. هرچی هست سامسونگ و اپل. آخه خدایی اپل؟ چی داره این برند جز به قول بعضیا کلاس!
هیچی دیگه منم تو حرکتی خودجوش هرچی لاک داشتم قاطی کردم شد یه صورتی خوشرنگ. افتادم به جون همین قاب فعلی. بد نشد. فقط شبیه ماشینایی شده که بعد از مدت ها که پولیششون از بین میره و آثار صافکاری/ نقاشی بعد تصادف پیدا میشه رو تنه اشون. صادقانه فاجعه. عوضش شبیه چرم مصنوعی شده. بوشم نگم براتون که اصن بد، بدترین. بدتر از بوی خامی حبوبات در حال پخت. اینم یه فاجعه ای بود برای خودش. یه شب و تو هال خوابیدم که از تنگی نفس نمیرم. در نهایت بعد از بیش از ۱۲ ساعت که قشنگ خشک شد با ماژیک دو تا خط نازک موازی ساده کشیدم روش که از مردگی دراد. حالام با گوشی ای که لباس نو تنشه پست مینویسم.
هر چند که هنوز دانشجوی دکتراست.
برادر من شما رو که هم دکتر صدات میکنن هم استاد، ۳ سالم هست ازدواج کردی شما دیگه چرا چشمت به جیب باباته برات برنج بخره.
زنده باد هندزفری
ترجیح میدم گوش نداشته باشم تا اعصاب.
تو هنوز ۲۱ سالته خدا میدونه که کلی وقت داری.
هی کوثر تو تلاشتو کردی. صادق بودی و مودب. همین که برای خواسته ات با نهایت صداقت صحبت کردی مهمه. این رقص مث همون موسیقی و دوچرخه سواری و اسکیته. بدون اونام زندگیت سخت یا آسون، کم یا زیاد، خوب یا بد میگذره. و تو یه روزی که مستقل شدی پی اش میری.
مادر، خواهر من نع.
همه دنیا معتقدن کرم مو بر یه چیز شخصیه.
تازه برنامه داشته باشه کفش پاک کنش کنه؟
شمام هرچی سر کنین مامانتون غر میزنه چرا این کهنه رو میذاری سرت.
خدا سر شاهده شالام یکی از اون یکی خوشگلترن. اصنم بیرون نمیرم که بخواد شالام کهنه شن.
خوشپوش بلاگستان منم اصلا.
گور بابای عشق و عاشقی
حس میکنم زیادی دارم بهت بها میدم. تو واقعا اینقدرام برام مهم نیستی.
باید بیشتر کتاب بخونم و تا خرخره فیلم ببینم
درحالیکه همشونو گم میکنه عملا.
من دیوونه میشم وقتی مامان فک میکنه اگه وسایلمو جمع کنه بهم لطف میکنه.