خب کوثر است دیگر.

امروز برا بابا گفتم تو کلاس اندیشه استاد گفت یه آقایی بوده به چه معتقدی رفته پیش دکتر؛ دکتره هم بهش گفته شما چند تا رگت بستس باید فنر بذاری این آقای معتقد گفته نع من نمیخوام مصنوعی شم و نذر و نیاز میکنم و خوب میشم گویا چند سالی میگذره این آقای قصه زنده میمونه بعدم میره پیش یه دکتری این دکتر ثانی هم برمیگرده میگه خوب کردی بهش اجازه ندادی فنر بذاره برات و ازش نتیجه گرفت ک با دعا درمون شده طرف.
بعدم پرسیدم مگه این قضیه به این معنی نیست ک دکترا باید برن غاز بچرونن بعد از این؟ و همه راه بیوفتن برن نذر کنن خوب شن؟
گف چرا به خودش نگفتی؟
گفتم همه اینا رو مودبانه بهش گفتم ولی دست به سرم کرد و حرفو برگردوند.
بعدم پرسیدم من بی اعتقادم یا اینا خرافاتی؟
اسم استادُ پرسید. اسمشو گفتم. شناختش.
گفت خرافاتین اینا.
باز پرسیدم اگه باهاش بحث کنم ایرادی داره؟
گفت: اصلا واسه همینه دانشگاه میری. محترمانه و جوری ک زمینش بزنی ایرادی نداره.
گفتم آیه و حدیثی هست راجع به مراجعه به پزشک؟
تایید کرد.
گفتم: پس برا جلسه بعد با آمادگی فراوون میرم.
۱ لایک :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان